بسم الله الرحمن الرحیم- امریکا با اروپا یک فرق اساسی دارند-بخش دوم- ایشان کتاب را اورد به اندازه یک سانتیمتر خاک روی قفسه کتابهابود وقتیکه خاک را تکان داد به اندازه یک نارنجک خاک توی هوای پخش شد تلفن زئدبعدابیاند انجا را تمیز کنند کتاب را اورد متن انگیسی انرا خواند تلفظ فارسی انگلیسی را داشت ولی روان خواند فکری کرد وگفت هردوی ما درست میگوئیم زنگ زد به بخش بایگانی مسئول بخشنامه ها را خواست درحقیقت ان فرد همان کسی بوده است که بودن استحقاق وبدون خواست مرکز وحتی ایشان بخ جای ایشان به امریکا رفته بود گفتن نیست ایشانفرمود به رشت رفته است گفتند بله ایشان گفت پیدایش کنید زنگ زدند در رشت نیست به ساحل رفته است ایشان گفت من منتظر تلفن ایشان هستم زنگ زدند من دیدن سرجایش خشک شد چشماناش گرد شد کمی سرخ شد فرمود دلش خواسته ایشان گفت اعزام را متوقف کنید گفتند نمیشود گفتن وقتیکه من میگویم میشود گفتند سروصدا میشود گفت من انهاراتوجیه میکنم گفتند یگ گروه دیگر راه میفرستیم گفت نمیشود گفتند مگر دانشگاه توی امریکا قحط است خندیدن گفت مگرالکی بازی است گفتند وفق اش بر میگردند ایشان گفت به هزینه کی- اول شش ماه عقب هستند بعد اینجا افتضاح میکنند وحق با انها است ازانطرف طبق سنت ایرانی بابا این قدر سخت نگیر تمام سنت ایرانی بود که امریکائی ها یاد ایران داده بودند ایشان تلفن را گذاشتدو دست اش رو ی میز گذاشت روکرد به من گفت وقتیکه به ایران امدیم یگروه خاص است که افراد را تعین میکند واین گروه برای جانشین درامریکا روی یک فردی که استاد دانشگاه بود ماه های اخر بازنشست شدن را طی میکرد از همه لحاظ موجه بود انتخاب شد زبان اش هم خوب وبود وایشان را هم توجیه کردیم یک روز دیدم جوانی امد میان سال که من رابفرستید زبان بلد نبود لیسانس بود گفت من انجا در سفارت برای شما یک اطاق بهتر از هتل تهیه میکنم هرچه خواستید برای شما میفرستم از این مسائل گفتیم زبان را چکار میکنی گفت حقیقتاش من برای گرفتن دکتری میخواهم بروم تا ان زمان که به زبان مسلط شوم خانم منشی هست خلاصه خرش رفت ودسالهم بعد نبود مداوم با تلفن ایشان راهنمائی میکردیم وبعد از دوسال ایشان فرمودند قوانین ثابت شدهاست؟!( البته به این سادگی ها نمیشود قبول کرد باید کاسهای زیر نیم کاسه باشد) من حدس زدم چه دارد اتفاق داردمیافتد امریکا فقط در ایران ارتش مانند ان راداشت وفرزندان ارتشی میابیست سمت ها را اشغال کنند درست مانند غرب- در ارتش این حدس را زده بودم امریکا ایران را باخته بود ما هم قبول کردیم ولی مشکلی تا امروز پیش نیامده است؟! ولی حالا خواهید دید چگونه من ایشانرا بر میگردانم وبعد من راهنمائی به اطاق بایگانی کرد ومن رفتم توی راهرو – راهروها تنگ بود مداوم تنه میخوردیم ومن مانند فرد مستی بودم که انچه میدیدم نمتوانستم هضم کنم نسل گیج ونا امید وغمگین از این راهرو ها بالا وپائی نمیرفتند وهیچکس بفکر انکه تنه میخورد نبود وغرق درافکار بود ولی نزدیک ظهر بود نسبت به زمان ورود من خلوت شده بود وگرنه بایگانی غلغل بود وارد اطاق بایگانی شدم یک اطاق با عرص دومتر وطول زیاد یک میزکوچگ درعرض کنم وتعداد میز در طول یک داش کشتارگاهی درمثال مناقشه نسیت حیق حاج طیب رضائی پشت میز کوچ نشسته بود لباس سیاه مو لوله شده کلاه سیاه چهار شانه دریک نگاه هردو به هم پیام دادیم که همدیگر ا شناختیم ولی من جا نخوردم ولی باساواکی برخورد جدی نداشتم جوان رنگش تا حدی سرخ شد اتفاقا از لحاظ الفائی کارمن بایان جوان بود ودرته سالن یک دختر خانم نشسته بود من باقی مانده مدارک را به ایشان دادم ارام شروع به کار کرد مداوم به داش نگاه میکرد وان اشاره مثبت میداد- ادامه دارد